رهبر معظم انقلاب : هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه ای از برجسته ترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جان فشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است و در این مجموعه تابناک درخشنده ترین و نفیس ترین نگین گران بها یاد و خاطره شهیدان است. آنان جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هیچ ملتی و کشوری بدون چنین مجاهدت ها به عزت و تعالی دست نخواهد یافت. کشور ما مدیون فداکاری این جان های عزیز و خانواده های صبور آن هاست.
ردّ پای شما در شلمچه (
<>>
57)
نویسنده متن فوق: » سعید(یک بجا مانده) ( پنج شنبه 31/6/90 :: ساعت 11:55 عصر )
روایتی از رزمنده گردان یا رسول لشکر 25 کربلا ؛ سعید مفتاح
از سنگر زدم بیرون، از شیار خاکریز وارد کانال شدم. همیشه موقع رفت و برگشت، قدمهایم را میشمردم. هر ده قدم یک گلوله، یک خمپاره، یک تکان شدید، نقشه خیالم را بهم میریخت.
تا میرفتم دوباره ذهنم را جمع کنم. فکر کنم. دوباره زمین زیر پایم میلرزید. من دوباره فکرم را از نو، سر میگرفتم. فکر میکنم و میروم، نه خمپاره ایی، نه گلوله ایی،
میرسم خط کمین.
شعبان صالحی فرمانده گروهان یک، رسول کریم آبادی آچار فرانسه گروهان، علی اصغر نبی پور سید کلائی، بردار مصلحی، من همشهری علی اصغر نبی پور هستم.
بچهها تکیه دادهاند به دیواره سنگر کمین، لمیدهاند.
رسول کلاه آهنیاش را گذاشته نوک اسلحه کلاشینکف، دارد به قناسه چی های عراقی نشانه میدهد، می خنده و میگه. نوچ. خبری نیست. یا کور شدند. یا دور
شدند. یا یک خبرهای هست.
میگویم: من برای همین آمدم.
آقا یحیی، سفارش کرده که بیام اوضاع را ببینم چه خبره، احساس درونی من می گه، فردا عراق تک می کنه، اصغر. رسول. شعبان. برادرمصلحی میخندند.
رسول میگوید: کشفیات کردی. نه اینکه ما از سر شب منتظریم. گفتیم: تو بیای. نه اینکه تو نماینده گردان یا رسولی. یک لحظه بروی همین چهل پنجاه متری، تو سنگر کمین عراقیها، سوال کنید که چه وقت
قراره تک کنند. خاطر جمع بشیم.
شعبان صالحی گفت: نه، خارج از شوخی، امشب خیلی ساکت شده و من دلواپسم. برویم یک گشتی بزنیم، ببینیم چه خبره، تا نزدیک صبح عراق حتی یک گلوله هم شلیک نکرد، نزدیک نماز صبح بود، بلند
شدم رفتم یک گشتی توی کمینها بزنم، کمی آن سوتر، یک کمین دیگر بود، رفتم داخل سنگر کمین؛ شعبان نائیجی و جواد سعادت و حسین برومند و علی فتحی و بردار حبیب نشسته بودند
سلام کردم و نشستم، حبیب بلند شد، با یک تمنای خاص گفت: سعید جان من را ببر عقب، یک مرتبه بچهها زدند زیر خنده و حبیب دستم را گرفت برد بیرون سنگر کمین توی کانال.
گفت: سعید من به دلم افتاده صبح عراق تک می کنه، باید من را با موتورت ببری عقب، یک کاری دارم انجام بدم، برمی گردیم.
گفتم: گیر دادیها، نمیشه، عراق کجا بود حمله کند، حالا بگو اصلاً خط اول چه خبره. نگفتم پیادهام.
گفت: من را ببر، من باید برم عقب و برگردم. فردا سعید، عراق تک می کنه، به خاطرش شاید من شهید نشم، شهید نشم حال تو میگیرم، من را ببر، تازه متوجه منظورش شدم.
گفتم: بیخیال، تو شهید بشو نیستی.
از حبیب اصرار، از من انکار، حبیب ناراحت شد و من رفتم کمین رسولشان، نماز را خواندیم، دیگه صبح شده بود، نگاهی کردم به ساعت، به یاد مریم افتادم، هر بار که به ساعت نگاه میکردم، یاد مریم
میریخت توی دلم. عقربه ساعت داشت میرفت روی هفت صبح.
شعبان صالحی گفت: ساعت چنده؟
گفتم: هفت.
یک مرتبه آتشبار دشمن آغاز شد، صد تانک، صد تیربار، هزار کلاشینکف، صد خمپاره، یک جا شروع کردند به آتش، وجب به وجب خمپاره و گلوله، آنقدر آتش دشمن سنگین شد، قدرت و تعادل ما بهم ریخت...
مثل وقتی که صبح از خانه زدی بیرون، هوا بهاری، ناگهان رعد و برق و یک باران نیستانی و تو نمیدانی به کجا پناه ببری. متحیر شدیم. نبردی سخت شروع شد.
با تمام توان مواضع ما را میکوبند. از طرفی ما بین خط اول خودمان، روبروی دشمن، یک سد آهنین هستیم، تا نتوانند به راحتی خودشان را به خط اول ما که گردان یا رسول موضع گرفته برسانند.
جنگی سخت، که در تمام سالهای حضورم در جبهه، چنین آتش سنگینی را هرگز من ندیدهام.
زمان را از دست دادهایم. هوا گرم و سوزان، شرجی هوا، بوی گوگرد، نفس گیر میشود.
شب قبل گردان به بچهها هر کدام یک آب میوه میدهد، من و اصغر نبی پور سهم خودمان را نخوردیم، چون قدری گرم بود، گذاشته بودیم، توی کلمن یخ، توی اوج گرما،
فردایش تگری و سرد نوش جان کنیم.
نزدیکهای ساعت ده صبح بود. توی سنگر درگیری. همراه رسول و شعبان صالحی و اصغر نبی پور، سخت با عراقیها درگیریم، نوبت به نوبت آرپیچی میزنیم، تیربار،
کلاشینکف...
میخواهیم مانع عبور دشمن بشویم، در وسط آن درگیری و آتش سنگین دشمن، زیر آن گلوله باران، به شوخی به اصغر نبی پور گفتم: اصغر جان، با این وضع که عراق
دارد میکوبد. درگیریم، دو طرف ما را هم که قیچی کردند، دارند میان، ما این میانه ماندهایم، اگر عراقیها منطقه را بگیرند، آب میوهها میافته دستشان. ما هم اسیر
میشویم. نامردها جلوی چشم ما میخورند.
گفتم: بیا، این آب میوهها را بخوریم، دست این لعنتیها نیفته.
این را گفتم و بلند شدم رفتم سراغ کلمن یخ، آب میوه را بیارم که چهار نفری با هم بخوریم، داشتم در کلمن یخ را باز میکردم، اصغر نبی پور ایستاده بود روی سرم، کلاشینکف را عمود گرفته روی دهنه کلمن.
گفت: سعید مفتاح، من نمیگذارم این آب میوهها خورده بشه.
گفتم: یعنی چی؟
گفت: همین که گفتم. حق نداری دست بزنی.
گفتم: اصغر جان همه بچهها آبمیوه سهم خودشان را خوردن، دیدی که این سهم خودماست، من و تو، مگه قرار ما این نبود بزاریم سرد بشه، امروز که هوا گرم شد بخوریم.
دستم را بردم داخل کلمن، یکی از قوطیها را بیرون آوردم.
گفتم: بیا این سهم تو. با دست دیگر همین طور که نگاهش میکردم، قوطی دیگر را بیرون آوردم. گفتم: این هم سهم خودم. حق کسی را که ضایع نکردیم. مال خودماست. من سهم خودم را می خوام بخورم.
شما همین.
حالا یک آبمیوه توی دست راستم، یکی دیگر توی دست چپم، کلاشینکف توی بغلم. منتظر پاسخ قطعی اصغر نبی پور هستم.
گفتم: ببین حق کسی نیست. ما داریم سهم خودمان را میخوریم. حق دیگری را که نمی خوام بخورم. اصغر نبی پور گفت: سعید، امروز روز عاشوراست. امروز روزی است که امام حسین(ع) در صحرای کربلا
تشنه شهید شد. تو چطور می خوای آب میوه سرد بخوری. در صورتی که امام حسین آب نداشت.
سعید بیا از این آب میوه بگذر؛ در اوج تشنگی، حرف اصغر نبی پور مثل پتک خورد توی سرم. قوطیها از دستم افتاد، کلاشینکف را برداشتم، دنبالش راه افتادم توی سنگر درگیری.
هنوز بیست دقیقه نگذشته بود. اصغر نبی پور، بین من و رسول، سه نفری، داریم سخت میجنگیم، من و رسول، کلاه آهنی نداریم، سرمان تا نیمه از سنگر بیرون است، سخت تیر اندازی میکنیم.
اصغر نبی پور وسط ما سه نفر، کلاه آهنی دارد. سرش هم از سنگر پائین تره، قسمت اعظم سرش را کلاه آهنی پوشانده است. جوری که لبه سنگر با لبه پائین کلاه آهنی برابر است. کور سویی دارد و از زیر
لبه کلاه آهنی میبیند و میجنگد.
تک تیراندازها، تک تک میزنند، گلوله قناسه و سیمینوف، از کنار گوش مان، ویزززز، میگذرند.
تیری که قسمت پیشانی هر کسی که باشه، خدا آن پیشانی آن شخص را نشانه بکند، که باید شهید بشود، گلوله سهم پیشانی همان شخص میشود. برای پروانه شدن و پریدن به آسمان.
سخت میجنگیم، ناگهان صدای برخورد گلوله با پیشانی اصغر نبی پور، نگاه میکنیم. اصغر نبی پور با شدت برخورد گلوله به سرش، به پشت میافتد.
تیر درست میخورد وسط دو ابروی اصغر، زیر لبه کلاه آهنی، حفره ایی که خون از آن میجوشد، روی گونههایش شره میکند، دهانش کف میکند، دست میگذارم روی صورتش، خون داغ و جوشان است.
بدنش نرم نرم میلرزد.
به همراه رسول بلندش میکنیم. اشک حلقه حلقه از چشمهای ما میریزد، گریه امان از ما میگیرد، من زیر سر و شانهاش را محکم میگیرم، رسول هم نیم تنه اصغر را، کمی آن سوتر توی کانال، صدا زدیم،
یک سری از بچههای امدادگر را که اصغر نبی پور شهید شد.
میگذاریم اش، روی زمین، میبوسیم اش، وداع میکنیم.
با بغض و بی قراری میرویم توی سنگر. اصغر نبی پور پروانه شد. پرید، اوج گرفت به آسمان....
علی اصغر نبی پور سیدکلائی، متولد: 1347 از سال 62 آمده بود جبهه، دو بار هم از ناحیه گردن، دست و پا زخمی میشود. هر بار که مجروح میشد، هنوز دوران نقاهتش تمام نشده، برمی گشت به جبهه.
نوحه خوانی و مداحی علی اصغر تو جمع بچههای گردان بنام بود.
=========
منبع : دیار رنج
ردّ پای شما در شلمچه (
<>>
19)
نویسنده متن فوق: » سعید(یک بجا مانده) ( شنبه 12/6/90 :: ساعت 12:54 عصر )
در حالی که عراق با بازپسگیری اغلب مناطقی که طی سالهای گذشته از دست داده بود. میرفت تا با اقدامات بعدی صحنه نبرد را بیش از پیش به نفع خود تغییر دهد. پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران در تاریخ 27/4/1367 موجب گردید ارتش عراق در اقدامی شتاب زده، منطقه خوزستان را بار دیگر مورد هجوم گسترده قرار داده و تا جاده اهواز ـ خرمشهر پیشروی کند و خرمشهر را نیز در معرض تهدید قرار دهد. این تهاجم عراق ـ که دو بار دیگر نیز تکرار شد ـ با مقاومت شدید سپاهیان اسلامی خنثی و ارتش عراق تا مرز، عقب رانده شد. به این ترتیب، دشمن در حالی که از تصرف خوزستان ناامید شده بود، تهاجم دیگری را در تاریخ 3/5/1367 از طریق مرکز کرمانشاه و با به کارگیری نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) آغاز نموده و در حالی که اغلب یگانهای ایران در جبهه جنوب مستقر بودند، تا تنگه چهار زبر (بین اسلامآباد و کرمانشاه) پیشروی کرد. در پی حرکت دشمن، قوای خودی به سرعت وارد عمل شده و با انجام عملیات موسوم به «مرصاد» به مقابله با منافقین برخواستند.
هدف
انهدام عناصر ضد انقلاب (منافقین)
استعداد دشمن
منافقین، حدود 30 تیپ رزمی جهت تهاجم خود به خاک ایران تشکیل داده بودند. هر تیپ 170 نفر نیروی رزمی (20 زن و 150 مرد) در اختیار داشت که به همراه نیروهای پشتیبانی به 280 نفر می رسید و دارای دو گردان پیاده، یک گردان تانک، یک گردان ادوات و یک گردان ارکان و پشتیبانی رزم بود. تعداد کل نیروی رزمنده حدود 5200 نفر و نیروی در صحنه به حدود 7000 نفر می رسید.
تجهیزات منافقین نیز عبارت بود از:
120 تانک سبک کاسکا و پل برزیلی، 40 نفربر PMP، 30 توپ 122 میلیمتری، حدود 240 خمپاره، 1000 آرپی جی هفت، 700 تیربار، 20 توپ 106 میلیمتری، 60 مسلسل دوشکا و حدود 1000 خودرو.
سازمان رزم خودی
قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص)
قرارگاه نجف
لشگر 6 پاسداران به استعداد 7 گردان
لشگر 32 انصار الحسین(ع) به استعداد 7 گردان
لشگر 57 اباالفضل(ع) به استعداد 2 گردان
لشگر 155 ویژه شهدا به استعداد 3 گردان
لشگر 9 بدر به استعداد 6 گردان
تیپ مستقل 12 قائم(عج) به استعداد 3 گردان
تیپ مستقل 75 ظفر به استعداد 1 گردان
تیپ مستقل 66 ولی امر(عج) به استعداد 3 گردان
تیپ مستقل 36 انصار المهدی به استعداد 3 گردان
معاونت فرهنگی قرارگاه نجف به استعداد 1 گردان
کمیته انقلاب اسلامی به استعداد 2 گردان
قرارگاه مقدم نیروی زمینی سپاه
لشگر 27 محمد رسول الله(ص) به استعداد 4 گردان
لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) به استعداد 1 گردان
لشگر 33 المهدی(عج) به استعداد 1 گردان
لشگر 71 روح الله به استعداد 3 گردان
سپاه ناحیه لرستان به استعداد 2 گردان
قرارگاه سپاه هشتم
لشگر 5 نصر به استعداد 2 گردان
تیپ مستقل 29 نبی اکرم (ص) به استعداد 4 گردان
تیپ مستقل 59 مسلم بن عقیل به استعداد 1 گردان
قرارگاه رمضان به استعداد 1 گردان
نیروهای کرند و اسلام آباد به استعداد 1 گردان
عناصری از لشگر 21 امام رضا(ع) و ارتش
شرح عملیات
پذیرش قطعنامه598، از سوی ایران، عراق را در بن بست سیاسی و نظامی قرار داد، و بر گروه ها و عناصر «اپوزیسیون» نیز شوک شدیدی وارد ساخت. در این میان، منافقین تنها گروهی که همه حیثیت و هستی خود را در گرو جنگ نهاده بودند، برای خروج از بن بست، توطئه ای که ماموریت اجرای آن را به عهده داشتند را به مرحله اجرا در آوردند.
آنان در تحلیل های دورن گروهی خویش، امکان قبول آتش بس از سوی ایران را ناممکن دانسته و باور داشتند که جمهوری اسلامی زمانی قطعنامهرا می پذیرد که از جنبه های سیاسی، نظامی و اقتصادی به بن بست کامل رسیده باشد و تحت چنین شرایطی سقوط حتمی، و قدرت به سازمان منتقل خواهد شد. بنابراین فرصت پیش آمده را زمان مناسبی دانسته و علی رغم آن که طرح حمله به ایران برای سالگرد جنگ تدارک دیده شده بود، زمان آن دو ماه به جلو انداخته شد. عراق به حمایت و پشتیبانی تسلیحاتی و هوایی از منافقین، نیروهای خود را از انجام دخالت مستقیم در ورود به عمق خاک ایران برحذر داشت و ابتدا برای کاستن از حجم نیروهای خودی در غرب، اقدام به تک وسیعی در خرمشهر نمود وسپس با هجوم و آتش سنگین در منطقه سرپل و صالح آباد، این مناطق را تصرف کرده و راه ورود منافقین به داخل را هموار ساخت، عراق هم چنین، پس از ورود منافقین به داخل، جهت پشتیبانی در چندین نوبت، اقدام به بمباران هوایی خطوط و نیروهای ایرانی کرد و هلیکوپترهای نیروبر عراق نیز، مرتبا به پشتیبانی منافقین مشغول بودند. هدف منافقین از حمله در عمق خاک ایران، با چندین تانک برزیلی دجله (دارای چرخ های لاستیکی و سرعتی معادل 120 کیلومتر در ساعت)، تسخیر چندین شهر و در آخر رسیدن به تهران و بدست گرفتن قدرت بود، بر طبق زمانبندی، نیروها بایستی ساعت 6 بعد از ظهر روز دوشنبه 3 مرداد به کرند و ساعت 8 شب به اسلام آباد و 10 شب به کرمان شاه رسیده و در این شهر، دولت خویش را اعلام نمایند. اگر چه در ساعت های مقرر به کرند و اسلام آباد رسیدند، اما در مسیر اسلام آباد – کرمان شاه و گردنه حسن آباد، از پیشروی آن ها جلوگیری شد.
در این عملیات (فروغ جاویدان) منافقین با 25 تیپ ( هر تیپ 200 نفر) شرکت داشتند و بدین ترتیب مجموعاً بین 4 تا 5 هزار نیروی عملیاتی وارد ایران شدند. مقارن ساعت 14:30 در تاریخ 3/5/67 منافقین و ارتش عراق عملیات مشترک خود را با هجوم زمینی از طریق سرپل ذهاب و هلی برد از جنوب گردنه پاطاق (نزدیکی سرپل ذهاب) آغاز و به طرف شهر کرند غرب پیشروی کردند و حدود ساعت 18:30 اولین تانک های عراقی با آرم منافقین وارد شهر شدند و پس از تصرف شهر به طرف اسلام آباد غرب پیشروی کرده، به محض رسیدن به مدخل شهر، اقدام به قطع برق و ارتباط مخابراتی و هم چنین تیراندازی و آشفته نمودن اوضاع کردند. تعدادی از نیروهای سپاه و مردم با آنان درگیر شدند که به علت عدم انسجام نیروها و آمیختگی منافقین با مردم، اوضاع از کنترل نیروهای نظامی خارج، و شهر به تصرف آن ها در آمد. سپس با استفاده از تعداد زیادی تانک دجله و خودرو نیروهای پیاده به طرف کرمان شاه عزیمت کردند که در منطقه حسن آباد (20 کیلومتری اسلام آباد) به دلیل سازماندهی جدید رزمندگان ایرانی و جمع آوری نیرو، منافقین زمین گیر شدند. نیروهای خودی در فاصله 200 متری آنان در ارتفاعات چهارزبر ضمن تشکیل خط پدافندی با آنان درگیر شده، و بعد از ظهر 4 مرداد با محاصره شهر اسلام آباد، به منظور انسداد عقبه و راه فرار، سه راه اسلام آباد – کرند را قطع، و آن ها را محاصره کردند. نیروهای اسلام در روز 5 مرداد عملیات مرصاد را به رمز یا علی بن ابی طالب (ع) آغاز نمودند و طی چندین ساعت، صدها تن از منافقین را به هلاکت رسانده، و مابقی را به فرار وا داشتند. در این عملیات، رزمندگان اسلام از قسمت سه راهی اهواز (پشت پمپ بنزین اسلام آباد) دشمن را دور زدند و تلفات زیادی به منافقین وارد کردند. در این عملیات بیش از 2500 تن از منافقین به هلاکت رسیدند و بیش از چهارصد دستگاه خودرو، نفربر و تانک آنان منهدم شد.
نتایج عملیات
- عقب راندن دشمن از خاک ایران اسلامی
- به هلاکت رساندن حدود 2000 نفر و به اسارت درآوردن 250 تن از نیروهای دشمن.
ردّ پای شما در شلمچه (
<>>
36)
نویسنده متن فوق: » سعید(یک بجا مانده) ( دوشنبه 3/5/90 :: ساعت 10:22 عصر )
نیمه شعبان ، سالروز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت ، حضرت بقیةالله الاعظم (عج) بر شیعیان جهان مبارک باد .
بهروز ساقی جانباز هفتاد درصد نخاعی به مناسبت اعیاد شعبانیه و بزرگداشت مقام جانبازان این سروده را برای همه کسانی که هنوز با درد و رنج شیرین جانبازی می سازند و خم به ابرو نمی آورند، سروده است:
کاش من هم شیمیایی می شدم
در هوای تو هوایی می شدم
کاش «موجی» می شدم بی ادعا
غرق اوهام خدایی می شدم
دیدگانم را به «ترکش» می زدم
لایق این روشنایی می شدم
می فتادم روی مین بی دست و پا
عاشق بی دست و پایی می شدم
می نهادم سر به پایت تا ابد
مرده بودم مومیایی می شدم
بین مرگ و زندگی پل می زدم
باعث این آشنایی می شدم
چون شهیدان در پگاهی دلنشین
من فدایی من فدایی می شدم
دل به دریای محبت می زدم
قطره قطره کربلایی می شدم
یاد آن روزی که در وادی عشق
محو مردان خدایی می شدم
ردّ پای شما در شلمچه (
<>>
16)
نویسنده متن فوق: » سعید(یک بجا مانده) ( پنج شنبه 23/4/90 :: ساعت 10:19 عصر )